رویای برفی 1388
کد خدا و همسرش به تنهایی در روستایی که در زمستان متروکه میشود، میمانند . آنها میخواهند حتی الامکان خانههای روستا را سرپا نگه دارند تا اهالی در فصل بهار به روستا برگردند . کدخدا برای تهیه داروی باجی (همسرش) به روستایی بزرگتر میرود. اما کارمندان خانه بهداشت برای سرکشی به روستاهای اطراف رفتهاند و مجبور میشود منتظر بماند. از سوی دیگر چند کوه- نورد که برفگیر شدهاند ، به باجی پناهنده میشوند. آنها سوزنهای گلدوزی باجی را برایش نخ میکنند. باجی از آنها میخواهد نامه پسر سربازش را که تا چند روز دیگر برمیگردد برایش بخوانند؛ اما وقتی نامه خوانده میشود تاریخش متعلق به سالها پیش است. در روستای بالایی قهوه چی برای راننده کوه نوردان توضیح میدهد که پسر کدخدا که سرباز بوده در بازگشت از خدمت، در رودخانه افتاده اما هیچوقت جنازهاش پیدا نشده است. کدخدا که در مسجد خواب مانده از بازگشت به روستا باز میماند. اما صبح که باز میگردد میبیند پشت بامهای روستا پارو شده و باجی گلدوزی اش را تمام کرده است .
تصاویر
همه تصاویرعوامل
همه عواملدسته بندی و ویژگی ها
عوامل
رویای برفی
تیم تولید
مدیر تولید
تهیه کننده
تیم کارگردانی
کارگردان
تیم تصویر
تصویربردار
تصویربردار
تیم صدا
صدابردار
آهنگساز
آهنگساز
صداگذار
تیم تدوین
تدوین
تدوین
تیم نویسندگان
فیلمنامه
سایر
منشی صحنه
عکاس
عکاس
طراح صحنه و لباس
تیم بازیگران
بازیگران
بازیگران
بازیگران
بازیگران
بازیگران